آخرین باری که بین نزدیکانتون یه نوزاد متولد شد رو یادتونه ؟ چه احساسی داشتین ؟ خب به صورت طبیعی ما نوزاد رو دوست داریم ، منتظر میشیم که یکم بزرگتر بشن تا بتونیم باهاشون بازی کنیم خیلی حال میده !!! این نوزاد کم کم بزرگ میشه ، شروع میکنه به راه رفتن ، غذا خوردن و حرف زدن و بقیه مراحل رشد . . . خیالتون راحت نمیخوایم آموزش بچه داری بدیم میخوایم به این نوزاد از یه جهت دیگه نگاه کنیم ، بهتر بگم میخوای به آینده ی این نوزاد فکر کنیم ، اگه در حالی که اون نوزاد تو بغل شماست یه نفر از شما بخواد تا یه اتفاقی رو که قطعا در آینده برای اون نوزاد رخ میده پیشبینی کنید چی بهش میگید ؟ بیاید همین الان خیلی جدی روی این موضوع یکم بیشتر فکر کنیم . . . سوال این بود : یه اتفاق رو که قطعا توی آینده برای این نوزاد رخ میده پیشگویی کنید !!
این نوزاد قطعا در آینده به مدرسه میره !!!
این نوزاد قطعا در این شهر بزرگ میشه !!
این نوزاد قطعا در آینده یه ورزشکار میشه !! و هزار تا پیشگویی دیگه ، اصلا نوزاد رو بیخیال ! درباره ی خودتون پیشگویی کنید ! چه اتفاقی قطعا در آینده برای شما میافته ؟! کسی هست که بتونه این موضوع رو پیشگویی کنه ؟!
من میتونیم !!! باورتون نمیشه ؟؟؟ پس گوش بدین : اتفاقی که قطعا در آینده برای شما رخ میده مرگه !! شما قطعا در آینده خواهید مُرد . . . درست گفتم یا نه ؟ خیلی جالبه وقتی بشینی یه کوچولو فکر کنی به این نتیجه میرسی که تنها اتفاق قطعی زندگی بشر مُردن و مرگه !!!
اگه به شما بگن که هفته ی آینده یه مسافرت به برزیل در پیش دارید شما چیکار میکنید ؟ بهتره بگم چیکار نمیکنید !! همه چیز رو آماده میکنید تا این مسافرت مسافرت خوبی باشه و این درحالیه که این اتفاق یه اتفاق قطعی نیست ! ولی مرگ یه اتفاق قطعیه . . . واسه اون چیکار میکنید ؟!
سختی جان کندن و حسرت از دست دادن دنیا به دنیاپرستان هجوم آورد، بدنها در سختی جان کندن سست شده و رنگ باختند، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز می دارد، و او در میان خانواده اش افتاده با چشم خود می بیند و با گوش می شنود و با عقل درست می اندیشد که عمرش را در پی چه کارهایی تباه کرد؟ و روزگارش را چگونه سپری نمود؟ به یاد ثروتهایی که جمع کرده می افتد، همان ثروتهایی که در جمع آوری آنها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناک گرد آورده و اکنون گناه جمع آوری آن همه بر دوش اوست که هنگام جدایی با آنها فرا رسید، و برای وارثان باقیمانده است تا از آن بهره مند گردند، و روزگار خود گذرانند، راحتی و خوشی آن برای دیگری و کیفر آن بر دوش اوست، و او در گرو این اموال است که دست خود را از پشیمانی می گزد. به خاطر واقعیتهایی که هنگام مرگ مشاهده کرده است. در این حالت از آنچه که در زندگی دنیا به آن علاقمند بود بی اعتناشده آرزو می کند، ای کاش آن کسی که در گذشته بر ثروت او رشک می برد، این اموال را جمع کرده بود، اما مرگ همچنان بر اعضا بدن او چیره می شود، تا آنکه گوش او مانند زبانش از کار می افتد، پس در میان خانواده اش افتاده نه می تواند با زبان سخن بگوید و نه با گوش بشنود، پیوسته به صورت آنان نگاه می کند، و حرکات زبانشان را می نگرد اما صدای کلمات آنان را نمی شنود، سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا می گیرد، و چشم او نیز مانند گوشش از کار می افتد، و روح از بدن او خارج می شود، و چون مرداری در بین خانواده خویش بر زمین می ماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند، و از او دور می شوند. نه سوگواران را یاری می کند و نه خواننده ای را پاسخ می دهد، سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمین می برند، و به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند.
پ.ن: نهج البلاغه خطبه ۱۰۹ ترجمه محمد دشتی .