کمی بیشتر

کمی بیشتر

بیا تا کمی بیشتر فکر کنیم
کمی بیشتر

کمی بیشتر

بیا تا کمی بیشتر فکر کنیم

دلم به حال دلم سوخت . . .

دلم به حال دلم سوخت  ،  بس که هر شب روز گرفت این دل غرق به خون بهانه ی تو . . .

دیگه مدت هاست از چیزی لذت نمیبرم  ، دیگه مدت هاست که هیچ اتفاقی خوشحالم نمیکنه ، دیگه مدت هاست که از همه فراری ام ، دیگه مدت هاست که نمیتونم حرف دلمو به کسی بگم ، همش عقل ، همش فکر ، همش دنیا ، همش پول ، دارم کم کم سنگ میشم ، دارم جذب این دنیا میشم ، دارم میرم جزو فراموشکارا ، داره یادم میره که هر روز برام گریه میکنی ، داره یادم میره که تنهایی ، داره یادم میره که دلیل تنهاییت منم ، دلیل بیابون نشینیت منم ، داره یادم میره که عهد بستم ، عهد بستم که بمونم ُ عهد بستم که منتظرت باشم ، عهد بستم برا سلامتیت دعا کنم ، عهد بستم دیگه ناراحتت نکنم ، اما نشد  . . .

نکنه آخرشم نبینمت  . . .


کی پرده ز چهره می گشایی  . . .

نظرات 1 + ارسال نظر
roshanak یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 21:06

ما غایبیم او منتظر ماست...

اللهم عجل لولیک الفرج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد